۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه

روزنامه‌نگاری و نیست‌انگاری


یادداشتی از امید مهرگان*

۱- شما در حال خواندن یک روزنامه هستید. شما در حال خواندن صفحه ۱۳ یک روزنامه هستید. شما در حال خواندن یادداشتی در روزنامه‌ای هستید که آن را خریده‌اید. شما روزنامه را ورق زده‌اید تا تصادفاً به این صفحه رسیده‌اید. شما احتمالا چند لحظه روی تیتر‌ها مکث کرده‌اید و آنی را برگزیده‌اید که شما را بیشتر جذب خود کرده. شما بیست و چهار صفحه مطلب خریده‌اید و آن را به تملک خود درآورده‌اید. شما انبوه عناوین و عکس‌هاو ستون‌ها را در اختیار دارید. شما دست به انتخاب می‌زنید. شما برسطح صفحات که همگی از یک جنس و یک اندازه‌اند چشم می‌دوانید. شما تیترهای درشت را مزه‌مزه می‌کنید. کوچک‌ترین عنصر یا تکانه کسل‌کنندهْ شما را وادار می‌کند بی‌هیچ خیالی تیتری را واگذارید و صفحه را برگردانید. شما خبر‌ها را به دلخواه‌تان می‌خوانید. شما خبر حمله به فلان کشور یا خبر امضای فلان قرارداد صلح یا مرگ فلان نویسنده یا تولد فلان چند‌قلو یا نطق فلان وزیر یا کشتار فلان قوم، یا برکناری فلان رئیس جمهور یا شکست فلان نهضت اصلاح‌طلب یا نفوذیافتگی فلان حزب محافظه‌کار را می‌خوانید و می‌گذرید.
شما از خواندن اخبار جنجالی خوشتان می‌آید. شما از خبر کشتار قومی متأثر و همزمان هیجان‌زده می‌شوید. شما از خواندن مرگ فلان بازیگر مشهور به هیجان می‌آیید. شما از خواندن خبر پرده‌برداری از فلان اختلاس بزرگ به هیجان می‌آیید. شما خبری را به پایان نرسانده خبر دیگری را که تیتری جذاب‌تر دارد آغاز می‌کنید. شما خبردوم را ناتمام‌‌ رها می‌کنید چون باید از تاکسی پیاده شوید. شما انبوه اسامی نویسندگان و مترجمان مقالات را از نظر می‌گذرانید. شما درباره چهره صاحبِ این اسامی خیال‌پردازی می‌کنید. شما نام‌ها را ردیف می‌کنید. نام‌هایی را به یاد می‌آورید. نام‌هایی را فراموش می‌کنید. شما همه نام‌ها را با فونتی یکسان کنار هم و در صفحات کنار هم پیش‌رو دارید. شما صاحب نام‌هایید. شما نام‌ها را برمی‌گزینید. شما نام‌هارا رد می‌کنید. شما مطلب را سبک و سنگین می‌کنید. شما ساده‌ترین‌ها و جذاب‌ترین‌ها را برمی‌گزینید. شما مقالات طولانی‌تر را گذاشته‌اید به هنگام دربستربودن، و پیش از به خواب رفتن. شما دشوارتر‌ها را که کمی نیاز به فکر‌کردن دارد گذاشته‌اید برای شب‌های بی‌خوابی. ولی ناگهان از بسترتان سر می‌خورند و احیانا روی روزنامه‌های روزهای پیشین می‌ریزند، زیرا شما ناگهان به خواب رفته‌اید.
۲ - من در حال نوشتن یک یادداشت روزنامه‌ام. من در حال نوشتن یادداشتی در صفحه ۱۳ یک روزنامه‌ام. من ایده‌ای دارم برای نوشتن. من به شما فکر می‌کنم. من امیدوارم که شما یادداشتم را بخوانید. من امیدوارم که چشمانتان را هنگام تورق این بیست و چهار صفحه، روی این ستون نگه دارید. من می‌کوشم یادداشت جذابی بنویسم. من می‌کوشم شروع یادداشتم طوری باشد که شما آن را تا آخر بخوانید. من می‌کوشم طوری بنویسم که دبیر سرویسم آن را جذاب بیابد. ما همه می‌کوشیم طوری بنویسیم که سردبیر نوشته‌هایمان را جذاب بیابد و سردبیر می‌کوشد شما روزنامه را جذاب بیابید. ما پشت کامپیوتر‌ها می‌نشینیم و سایت‌های اینترنتی را می‌گردیم. ما سایت‌هارا ورق می‌زنیم. ما در «گوگل» و «کوربیس» به دنبال عکس‌هایی برای مطالبمان هستیم. ما حریصانه عکس‌ها را «سِیو» می‌کنیم. ما منتظر جنجالیم. ما منتظر «گاف» ‌های آدم‌های معروفیم. ما منتظر مرگ و می‌ریم. ما بعد از انتخاب عکس‌ها و مطالب، بعد از امضا خوردنشان، همگی را به حروفچین‌ها می‌سپاریم، همگی را: مصاحبه با یک فیلسوف اخلاق، یادداشتی از یک مقام رسمی، گزارشی از تظاهرات دانشجویی، اخبار مربوط به تحریم اقتصادی کشور، یادداشتی درباره توالت‌های عمومی، خبر تی‌تر یک درگذشت خواننده‌ای مشهور، گزارشی درباره یک ترور بزرگ، مقاله‌ای درباره بحران خاورمیانه، تحلیلی از نتایج مسابقات فوتبال باشگاه‌های آسیا و یادداشتی درباره کشتار در گواتمالا، همگی را با فونت ۹ در صفحات A۴، تایپ‌شده در سه ستون و آماده برای غلط گیری نهایی، بازپس می‌گیریم. ما آن‌ها را بازخوانی می‌کنیم. ما آن‌ها را با اضطراب بازخوانی می‌کنیم.
ما تیتر‌هایشان را تغییر می‌دهیم تا جذاب‌تر شوند. ما جمله‌ای حذف یا کلمه‌ای اضافه می‌کنیم. ما مواظبیم چیزی ننویسیم که «آتو» دست کسی بدهد. ما مواظبیم چیزی ننویسیم که شغلمان از دست برود. ما هنگام صفحه‌بندی همه این‌ها را در صفحات سفید بزرگ کنار هم می‌ریزیم. ما این صفحات سفید بزرگ را پر می‌کنیم. ما باید هر روز این صفحات سفید بزرگ را پر کنیم. اگر خبر مرگ فلان شخصیت تکذیب شود و بفهمیم که «هنوز» نمرده، دمق می‌شویم. ما نمی‌توانیم صفحات سفید بیرون دهیم. ما نگرانیم مبادا ستونمان پر می‌نشود. پس تحلیلمان از فقر در اروپای شرقی را پرطول و تفصیل‌تر می‌کنیم یا از آن می‌زنیم. ما نگرانیم مبادا عکس «قشنگی» از فلان فیلسوف تازه‌درگذشته پیدا نکنیم. ما همه چیز را با فونت ۹ در صفحه می‌ریزیم. ما یادداشتی انتقادی درباره آلودگی هوا یا فشار اقتصادی را با فونت ۹ طوری می‌چینیم که از یک ستون بیشتر نشود و اخبار کشتار در کوزوو را با فونت ۹ طوری می‌چینیم که از نیم صفحه پایین‌تر نزند و عکس کوچکی از زلزله هند و تصویری از ویرانه‌های بغداد را طوری انتخاب می‌کنیم که کل حاشیه خبر را پر نکند. من صفحه‌ام را بسته‌ام. من از تحریریه و ساختمان روزنامه بیرون می‌آیم. من سیگاری آتش می‌زنم و من نمی‌دانم چرا وجودم را دلهره گرفته است.

*این یادداشت امید مهرگان را اگر اشتباه نکنم سال ۸۳ یا ۸۴ در صفحه اندیشه شرق اول خوانده بودم؛ همیشه برایم جالب بود و دوست داشتم جایی پیدایش کنم و دوباره بخوانم.. با عناوین مخلف سرچ کردم پیدا نشد تا امروز که یکی از دوستان عزیز از تهران نسخه‌ای از آن را - که مستقیم از نویسنده گرفته بود- برایم فرستاد...
به نظرم توصیف دقیق از حال و روز یک روزنامه نگار است؛ کسی که بیشتر ساعات روز را بدون نگاه کردن به چپ و راست و بی‌لحظه‌ای تعلل درگیر اخبار و اتفاقات پیرامونش است... یک نوع روزمرگی که گاهی کسالت آور هم می‌شود.... کسالت و نوعی روزمرگی که من آن را دوست دارم..... خواندش توصیه می‌شود....